کتاب یک عاشقانه برعکس: م یک مفلوج بی چیزم که سال ها محدود شده است به یک تخت کهنه و یک صندلی زهوار دررفته. در شش سال گذشته درون اتاق کوچکی زندگی می کردم که در کنار کانال ونیز بنا شده بود. هیچ انسانی دور و اطرافم نبود جز یک پیرزن کر که تختوابم را مرتب می کرد و مختصر غذایی برایم فراهم می آورد ...
0 نظر