کتاب مثل همه ی عصرها/ دختر جلو مغازه ایستاد. شیشه ی ویترین خاک گرفته بود. هم از تو، هم از بیرون. توی ویترین چند لیوان بود با یک پارچ بلور. یکی از لیوان ها دمر افتاده بود کنار سوسک مرده. دختر انگشتش را گذاشت روی شیشه و پایین آورد...
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر