کتاب ماه بانو : پدر عبای کلفت و گرمش را بر شانه های لرزان مهستی انداخت و از او خواست به کناری بایستد تا او یخ حوض را بشکند. مهستی نگاهش به گوشه های منظم بلورهای یخ خیره مانده بود....
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر