کتاب آوازی از باران بخوان/ عزیز هنوز خواب بود و من دوباره خود را با کتاب سرگرم کردم. نیم ساعتی گذشت که متوجه ورود پری خانم و حمیدخان و به دنبال آنها، سارا و فرزاد شدم. نفس راحتی کشیدم و از اینکه قرار نیست برای صرف شام به بالا بروم خشنود شدم.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر