کتاب شما بی همتایید/ از قطار پیاده شدم و عرق از سر و رویم می چکید. مایوسانه دنبال نسیمی فرح بخش می گشتم. آسایشی در کار نبود و آنچه بود، خورشید داغ هند بود که از بالا بر من می تابید.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر