کتاب داستان های دو قلوهای خل و چل 1/ خل دستهاش را به کمرش زد و گفت: «حالا دیگه همهی کلهپوکها با هم میخواییم ورزشمون رو بکنیم. دستها به کمر …»چل دوروبرش را نگاه کرد و گفت: «ولی اینجا که همهی کلهپوکها نیستن که …
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر