کتاب باران، با انگشت های لاغر و غمگین اش : دلم به تو می رسد ... تنها به تو .... سرم به جمجمه ای که فقط .... افسوس را .... تکان می داد .... و اندوه را .... که نمی گذاشت ته نشین شود ... .
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر