کتاب پای تخته سیاه: یاد حرف های آقای مدیر افتادم. هر وقت معلمی نداشتیم خودش سر کلاس می آمد. از شجاع بودن از نترسیدن حرف می زد. اما حالا شجاعت برایم یک چیز غریب بود. حسن از دور مرا نگاه می کرد. حس می کردم دوست نامردی هستم.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر