کتاب پتش خوارگر 3(بر بنیادهای هستی)/ پیتون غرق در فکرهایش گام برداشت و زیر نور کم رمق ماه زمزمه کرد:( گفتی اسم آن پسرک چه بود؟) زروان داد با آهسته ترین صدایی که از حلقوم خش دارش بر می آمد گفت:(آراستی اما فکر نکن که پیدا کردن و به چنگ آوردنش از دست آن گوی دیوانه آسان است.) جادوگر جواب داد:( خوب حواست را جمع کن و به من بگو آیا چیز دیگری مانده که من ندانم؟....)
0 نظر