کتاب حاجی منم شریک :گفتی اسمت چیه؟/از بین دندان هایی که چلیک چلیک بر هم می خورد، به زور نفس زدم (آوا) و او با لحن همدانه ای نوید داد:-چیزی نمونده،رسیدیم دیگه، معلومه حسابی سردت شده ها! و با سر انگشت به رو به رو اشاره کرد! نگاه ترسیده ام چسبید به در چوبی قدیمی حاج مسلم، با گل میخ های برنجی خورشیدی رنگ از رو رفته ای که عجیب شبیه به در دو لنگه و عتیقه ی خانه ی بی بی گل بود!
0 نظر