کتاب پسر زن جادوگر : مکثی کرد، انگشت زخمی اش را به لب برد و خون را مکید. برای یک لحظه انگار که تصمیمی گرفته باشد چشم هایش را بست و باز کرد ... الوارهای سقف به جیر جیر افتادند، تیرچه ها لرزیدند و دودی بدبو از جرز تخته های کف بیرون زد. خانه از جادو بو گرفت: بوی گوگرد، بعد خاکستر بعد بویی شیرین و ناگهانی. می دانست جادو بیدار شده به گوش است و گرسنه. جادو می خواست بیرون بیاید.
0 نظر