کتاب نان سنگک: کامی دوازده ساله است. مادرش نیمه شب او را دنبال نان سنگک می فرستد اما بر نمی گردد. چرا؟ جواد آقا... خوبین؟ این در که قفله!کامی...کامی کجای بچه جون؟ اوا...این خون دیگه چیه؟ لابد دعوا شده. پناه بر خدا... همسایه ها گفتن یه خبر هایی شده...
0 نظر