چشم هاش برق می زدند ؛ غیر اشک هنوز خیلی چیز ها توش مونده بود . التماسش کردم ؛ نه این کارو نکن ؛ جوابم را نداد . رفت توی اتاق . نشست کف زمین و خم شد از زیر تخت شیشه را بیرون کشید ....
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر