کتاب پناهگاه بی پناه: مرادی که داخل رفت ما از سوراخی که درست کرده بودیم دستمال را داخل می کردیم و چیزهایی که به دستمان می رسید بیرون می کشیدیم. دستم را توی سوراخ کردم و تا آنجایی که جا داشت تنه ام را آویزان کردم تا بتوانم از سوراخ چیزی بردارم. دستم به دست کسی خورد خوشحال شدمو سعی کردم دست را بکشم...
0 نظر