کتاب ای کاش گل سرخ نبود/ مردها و زن هایی که در حیاط بودند با همه وجود می لرزیدند و گریه می کردند. آن شب، همه چیز در میان برف، در میان سرما و تاریکی و در میان هق هق گریه های گلرخ و دود سیگار رحیم آقا مدفون شد، گللر حتی یک قطره اشک نریخت، نه آن شب و نه شب ها و روزهای دیگر، و به جای آن، ترسی مرموز بر جانش افتاد، ترس از تاریکی، ترس از بلندی، از پله. از آب، از آتش و ترس از همه چیز.
0 نظر