پادشاه از خوشحالی درویش سوم را در آغوش کشید و گفت: " ای برادر،فقیرو درویش، نمک مملکت است. حالا که هیچ فقیری در این مملکت نیست بیا تا من و تو از برای خالی نبودن عریضه با هم برویم به گدایی. " پادشاه جابلقا قبول کرد و این دو با هم رفتند به گدایی....
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر