کتاب داستانهایی برای سرگرمی/ شبهای زیادی و سال های زیادی همین طور آمدند و رفتند. آقای سالخورده هر شب بلند می شد در سرما یا گرما فرقی نمی کرد و از یک سر دنیا به آن سر دیگر می دوید تا به کسی کمک کند. فقط چند ساعتی می خوابید یعنی بعد از نهار بدون اینکه لباسهایش را درآورد می خوابید.
0 نظر