کتاب یک جای امن: از آنجایی که ایستاده بودم؛ چیزی نزدیک به پانصد تا کله ی تراشیده و نتراشیده دیدم که داشتند سرک می کشیدند. فوری خودم را پس کشیدم. کافی بود یکی شان ما را ببینند و قیامتی بشود. آن وقت بود که دیگر هیچ کس حریفشان نبود.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر