کتاب مهتاج/ نگاهش روی تک تک قیافه های حاضران سر خورد. به عروس برگشت و توری را بالا زد. ناگهان از آن چه دید نعره ا از ته دل کشید. ثریا با صورتی سوخته و چشم های مهتاج داشت او را نگاه می کرد. گردنبندی از جنس آذرخش به گردن داشت و هنوز هم شعله های کوچک آتش شکل شکوفه های ابتدای بهار در حال سوختن بود...
0 نظر