کتاب آقا گرگه پیاده رفتن را دوست ندارد/ آقا گرگه چنان فریاد بلندی کشید که دو غول گنده را از خواب بیدار کرد. یکی از آن ها بنا کرد به داد و هوار:"نگاهش کن او پوتین های مرا دزدیده بگیریم بخوریمش." آقا گرگه پوتین ها را در آورد و به سرعت دوید و رفت.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر