کتاب وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود: آنا خواب آلود پالتویش را پوشید و کمی بعد او و ماکس روی چمدان ها کنار در ورودی ایستگاه نشسته بودند و ماما رفته بود تاکسی پیدا کند. باران هنوز می بارید و روی شیشه ی سقف ایستگاه می خورد و مثل یک پرده براق بین آن ها و فضای تاریک بیرون کشیده شده بود.
0 نظر