کتاب جفت شش/ آقای هریس ذات الریه گرفته و توی خانه خوابیده بود. هر از گاه که به وش می آمد فرصتی می یافت تا فکر کند که ونچوریا چه می کند و چه خوابی برای او دیده. می دانست که طرف نمی گذارد با خیال راحت جان بسپارد.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر