30% OFF
نجیب

کتاب نجیب/ تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که صدای رگباری تلفن 312 را شنیدم. در حالی که به زحمت می توانستم چشم هایم را باز کنم، توی تاریک و روشن داخل سنگر، دست دراز کردم و گوشی را برداشتم. نگهبان پای مرکز بود که زنگ می زد.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

0 نظر