کتاب نجیب/ تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که صدای رگباری تلفن 312 را شنیدم. در حالی که به زحمت می توانستم چشم هایم را باز کنم، توی تاریک و روشن داخل سنگر، دست دراز کردم و گوشی را برداشتم. نگهبان پای مرکز بود که زنگ می زد.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر