کتاب آنجا که خانه ام نیست/ مرداد ماه بود. بابا و ننه و فاطمه -خواهر شیرخواره ام- توی تنها اتاقی که دستمان بود می خوابیدند و من اخمد ته حیاط؛ آنجا که تاقنماهای پوشیده از شاخه های درختان انگور تمام می شود. شب خنک و پر ستاره ای بود. از ماه تنها هلال باریک و کم نوری دیده می شد. نورش آن قدر نبود که بتواند ستاره ها را محو کند.
0 نظر