کتاب مرگ خوش : ساعت ده صبح بود و پاتریس مورسو با گام های استواری به سوی ویلای زاگرو می رفت. تا آن زمان خدمتکار به بازار رفته و ویلا خالی یود. صبح زیبای بهاری بود، خنک و آفتابی. خورشید می تابید، اما گرمایی از پرتو درخشانش احساس نمی شد.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر