گزیده قصاید سعدی/ وجود عاریتی دل درو نشاید بست ... همان که مرهم جان بود دل به نیش بخست ... اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع ... همی به عالم علوی رود ز عالم پست ... بر آب دیده مهجور هم ملامت نیست ... که شوق می بستاند عنان عقل از دست ... درخت سبز نمی بینی ای عجب در باغ ... که چون فرو دود آبش چو شاخ تر بشکست.
0 نظر