کتاب چشم هایش می خندد/ من همیشه احساس می کردم که پدر همین جاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر می کردم همین دوروبر است. حتی یه جایی توی همین خونه. خیلیا به ما گفتن که پدر حتما مرده و گرنه توی این همه سال یه خبری ازش به ما می رسید. شاید مادرم باور کرده باشه. ولی من هیچ وقت باور نکردم.
0 نظر