کتاب مثل کسی که از یادم می رود/ دود می رود توی چشم های زن. راننده برمی گردد و بوی گوسفند و پشم می پیچد توی سر زن. راننده همانطور یکدستی فرمان را نگه داشته. لبه آستینش که بالا می رود زلف های پریشان سبز آبی روی بازویش پیدا می شود: «بیگیر آبجی ... غریبه گی نکن.»
0 نظر