کتاب به های های خندیدن/ در را که باز کردم ، نان و روزنامه را به دستم داد و گفت : باران می بارد، نان را لای روزنامه گذاشتم تا خیس نشود. نان را سر سفره گذاشتم و روزنامه را تا کردم. نشت. چای هر دوی مان را شیرین کرد و لبخند زد.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر