کتاب زوربای یونانی: ناگهان مادام اورتانس را دیدم که مستقیم به طرف من می آمد، از راهی که رفته بود بازمی گشت. پریشان ژولیده بود و از نفس افتاده یکی از کفش هایش از پا درآمده و درحالی که کفش را به دست داشت می دوید و می گریست.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر