کتاب اسماعیل: سبیل های سفید و قیطانی اش بر اثر لبخند، به آرامی کش آمدند. اسماعیل دستش را توی دست مدیر عامل گذاشت. تا به حال با شخصیتی به این مهمی و برازندگی دست نداده بود.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر