کتاب خاطرات احمد احمد : صبح که بلند شدم دیدم که حالش کمی بهتر شده است و دیگر گریه و زاری نمی کند. پرسیدم که چه کار کردی که این جوری شکنجه ات کرده اند. گفت هیچی فقط مقره می شکستم.....
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر