کتاب زمین نا آشنا: دوست پسر سانگ در پیاده رو کنارش ایستاده و به خانه نگاه می کرد که پل با دوچرخه اش به خانه برگشت او آن روز را در کتابخانه مشغول گرفتن کپی بود. یک ماشین بی. ام. و سبز یشمی کنار جدول خیابان پارک شده بود. آنها به نظر خیلی صمیمانه کنار هم ایستاده و سرهایشان به طرف یکدیگر کج شده بود.
0 نظر