کتاب رویا نوشته مهناز صیدی: چشمهایش را گشود ... همه جا سپیدی بود و نور. مدتی طول کشید تا آنچه را گذشته بود به یاد آورد: چه تلخ است و چه سخت است به یاد آوردن دیگرانی که نیستند. تو چگونه می توانی تاب بیاوری و استوار بایستی... دستم را بگیر... من نیازمند پشتوانه ای به ایستادگی تو هستم. با من بمان...
0 نظر