رمان حاضر، با موضوع اجتماعی، داستان زندگی دختری به نام «لیلیا» است. «لیلیا» معلم مدرسهای در «عشق آباد» نیشابور است که هشت سال پیش به روستا آمده است. مدیر مدرسه، آقای «ایاز» میخواست با وی ازدواج کند، اما «لیلیا» در جواب خواستگاری اظهار میداشت که وی شوهر و پسر هشت سالهای به نام «رامین» دارد. او همیشه از مردی حرف میزد که روزی با اسب سپید به دیدارش میآید. هیچ کس مرد او را باور نداشت. «لیلیا» هشت سال پیش از روستای خود به دلیل اجبار به ازدواج با مردی هیز فرار کرده و با مردی به نام «ایاز» آشنا شده و با وی عقد میکند. بعد از چند روز «ایاز» ناپدید میشود و «لیلیا» باردار شده و صاحب پسری به نام «رامین» میشود. او «رامین» را به زنی به نام »نازی» سپرده و به عشق آباد میآید. سرانجام بعد از چند سال، «ایاز» همراه «رامین» به دیدار «لیلیا» میآید و آنها زندگی جدیدی را شروع میکنند.
0 نظر