کتاب دا : چند ماه بود که از بابا خبری نداشتیم. او به خاطر فعالیت های سیاسی اش به ندرت خانه می آمد. طوری که ما به نبودش عادت کرده بودیم. ولی این بار غیبتش طولانی شده بود. مادرم می گفت: پدرت از وقتی کار در آسیاب پاپا را رها کرده و توی بازار گونی فروش ها مشغول شده، وارد فعالیت های سیاسی شده و با آدم های سری رفت و آمد می کند ....
0 نظر