کتاب دیوار/ اودایما با نگاه سختی به من می نگریست. ناگهان ملتفت شدم. دستم را به صورتم مالیدم دیدم غرق عرق شده ام، در این سردابه، چله زمستان، در میان جریان هو، عرق می ریختم. دستم را در موی سرم که از عرق به هم چسبیده بود، فرو بردم.
1 2 3 4 5
متن بررسی *
0 نظر